امّا راه یافتگان و هدایت شدگان را چگونه می توان شناخت؟ کسی که خود ناقص است و نیازمند هدایت، چگونه می تواند انسان کاملی را که راه یافته وراهبر است، بشناسد و به دیگران معرفی نماید؟ ایا شایسته نیست که معرّفی او از سوی فرد آگاه و خبیر دیگری که به کمال او نیز واقفیم، انجام گردد؟ مسلّماً چنین است. بنابراین سزاوار است که شخصیت برجسته و ممتاز امیرالمؤمنین علیه السّلام از سوی مقامی معرفی گردد که خود برتر وکاملترین باشد و بر او احاطه کامل دارد، و آن نیست مگر خداوند که آفریدگار اوست و یا رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله که پرونده اوست و بر تمام ویژگیها و کمالات وی آگاه است.


بدین سان برای درک فضیلت و شناخت شخصیت مولا(علیه السلام) ابتدا به منبع وحی یعنی قرآن که سراسر بیان خداست رجوع می کنیم. خداوند در قرآن فضیلت ها و برتری های آشکاری از آن حضرت را بیان داشته است. سپس به منبع دیگری که با وحی مرتبط است، یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله مراجعه می نماییم. رسول خدا صلی الله علیه و آله هم به مناسبت نزول ایتی از ایات قرآن یا به هنگام بروز حادثه ای مهم، از ویژگیهای آن شخصیت ممتاز یاد کرده و منقبتی از او مطرح نموده است و بیان آنها را نیز عبادت شمرده است. آنجا که می فرماید:

ذِکرُ علی عِبادَةٌ(2)

یاد علی، عبادت و بندگی خداست.

چرا که یاد او و بیان مناقب او فرد را به پذیرش ولایت و پیروی از او متمایل می سازد. و پیروی از او هم بندگی خدا خواهد بود.

بت شکن

داستان را از زبان علی می شنویم:

آن زمان که در مکه بودیم، مسلمانان تحت آزار و شکنجه کافران بودند و ما قدرت مقابله با آنان را نداشتیم، یک شب پیامبر مرا خواست و به من فرمود:

وقتی اهل مکه کاملا به خواب رفتند، برای انجام کاری مهم و پنهانی به کعبه می رویم. آن شب پس از اطمینان از بی خبری و غفلت مشرکان، پیامبر و من - دو نفری - به مسجد الحرام آمدیم و داخل کعبه شدیم. پیامبر به من دستور داد تا بنشینم، آنگاه پای مبارک خود را بر دوش من نهاد، تا آن حضرت را بلند کنم که یکی از بت ها را که در بلندی قرار داشت، سرنگون کند. اما پیامبر دید که من توان آن را ندارم تا آن حضرت را بالا ببرم. پیامبر از دوش من فرود آمد و به من فرمود: پای خود را روی دوش من بگذار تا تو را بلند کنم. من امر آن حضرت را اطاعت کردم. وقتی پیامبر برخاست آنقدر بالا رفتم که بنظرم آمد اگر بخواهم به افق آسمان هم برسم، می توانم. به فراز کعبه رسیدم و در آنجا صورتکی از بت دیدم به رنگ زرد و از جنس مس. از هر طرف کوشیدم، تا بر آن بت مسلط شوم و کارش را بسازم. وقتی به فروافکندن بت، توانایی یافتم، پیامبر فرمود: آن را سرنگون کن. من نیز چنان کردم. بت مسین وقتی سرنگون شد، مثل شیشه ای شکست وخرد شد. سپس از دوش پیامبر پایین آمدم و بسرعت از آنجا دور شدیم و درون خانه پنهان گشتیم. تا مبادا کسی از مشرکین ما را ببیند و از راز ما با خبر شود.(33)

محبوب ترین خلق خدا

محمد بن حجاج از کسانی بود که بر اثر تبلیغاتی که بر ضد علی علیه السلام براه افتاده بود، مرتبت علی علیه السلام را کوچک می شمرد. او همراه باعده ای دیگر، به عیادت انَس بن مالک آمده بود. انس خادم پیامبر بود و مورد احترام مردم. در آن مجلس، سخن از علی علیه السلام به میان آمد ومحمد بن حجاج علی علیه السلام را کوچک شمرد. انس که این سخن را شنید، پرسید این کیست که قدر و منزلت علی علیه السلام را نمی شناسد؟ او را کنار من بنشانید. وقتی پسر حجاج را کنار او نشاندند، انس گفت:

به خدا سوگند، آنچه راکه می گویم راست است:

یک روز که من در محضر پیامبر بودم، اُمّ ایمَنْ خادمه آن حضرت، مرغی بریان آورد. پیامبر پرسید این را برای چه کسی آورده ای؟ ام ایمن عرض کرد: آن را برای شما فراهم کرده ام.

پیامبر فرمود:

اَللّهُمَّ جِئْنی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ اِلَیکَ وَ اِلَی یأکُلُ مَعی مِنْ هذَا الطّائِر.

بار الها! محبوبترین خلق تو نزد خودت و نزد من را برسان تا با من از این مرغ بریان بخورد.

در این هنگام صدای کوفتن در برخاست. پیامبر به من فرمود: انس، بنگر چه کسی در می زند. من پیش خود گفتم: خدایا کاش مردی از انصار آمده باشد. وقتی در را گشودم، علی را دیدم، راستش دلم نمی خواست علی آن کسی باشد که پیامبر فرموده بود، برای همین، به علی گفتم: پیامبر مشغول کاری است و از ملاقات معذور است. این را گفتم که علی داخل خانه نشود. وقتی برگشتم، دوباره در زدند. این بار هم با خود گفتم: کاش مردی از انصار باشد. اما وقتی در را گشودم با تعجب، علی را دیدم. باز عذر او را خواستم و برگشتم. بار سوم که در را کوفتند، پیامبر به من فرمود: هر کس بود او را داخل کن، تو نخستین کسی نیستی که به قوم خود علاقمند است، او از انصار نیست، او را داخل کن.

من هم رفتم و در را گشودم. علی بود و داخل شد و به دعوت پیامبر بر سر سفره نشست وهمراه آن حضرت از آن مرغ بریان خورد و مشمول دعای پیامبر شد.

محمد بن حجاج که این را شنید، گفت: ای انس به راستی تو خود حاضر بودی و دیدی که چنین ماجرایی رخ داد؟

انس گفت: آری من خود شاهد این ماجرا بودم.

پسر حجاج گفت: با خدای خویش عهد می بندم که از این پس، هرگز مرتبت و منزلت علی را کوچک نشمارم و هر کس که قدر و مرتبت او را نداند، علی را به او می شناسانم.(34)

نشانه نفاق

منافق، کسی است که به دروغ اظهار ایمان می کند، اما در درون کافر است. به این ترتیب شناختن آنان که از دشمنان سرسخت اسلام و مؤمنان بودند، دشوار و چه بسا ناممکن می نماید. اما پیامبر، برای اینکه مؤمنان بتوانند منافقان را بشناسند، نشانه روشنی برای شناسایی آنان معین کرده است.

پیامبر درباره حضرت علی فرمود:

لایحِبُّ عَلِیاً مُنافِقٌ وَ لایبْغِضُهُ مُؤمِنٌ(35)

هیچ منافقی، علی را دوست نمی دارد وهیچ مؤمنی او را دشمن نمی شمارد.

و از همین رو است که حضرت علی خود می فرماید:

وَ اللّهِ اِنَّهُ مِمّا عَهِدَ اِلَی رَسُولُ اللّهِ اَنَّهُ لایبْغِضُنی اِلا مُنافِقٌ وُ لایحِبُّنی اِلا مُؤمِنٌ.(36)

به خدا سوگند، از جمله پیمانهایی که رسول خدا با من نهاده بود، آن بود که جز منافق با من دشمنی نمی ورزد و جز مؤمن مرا دوست نمی شمارد.

و جناب ابوذر هم فرمود:

ما منافقان را با سه نشانه می شناختیم:

    یا خدا و رسولش را تکذیب کنند،

    یا در نمازهای جماعت حاضر نشوند،

    و یا با علی دشمنی ورزند.(37)

شباهت به هارون علیه السلام

وقتی مسلمانان برای جنگ با رومیان آماده حرکت شدند، پیامبر حضرت علی را در مدینه باقی گذارد و فرمود:

علی جان! مدینه در این شرایط جز با وجود من یاتو سامان نمی پذیرد. دشمن منتظر است با خروج من از مدینه، به شهر حمله کند. و من هم به فرمان خدا باید به تبوک بروم. اما اگر تو در مدینه بمانی کسی جرأت حمله به مدینه را نخواهد داشت.

منافقان - همان دشمنان علی - شایعه پراکندند، که چون علی از همراهی با پیامبر در جنگ با رومیان سرپیچی کرده است، پیامبر بناچار برای حفظ آبرو، او را در مدینه گذارده است.

حضرت علی پس از شنیدن این شایعه، فوری سلاح برگرفت، لباس رزم پوشید و خود را به اردوگاه پیامبر رسانید. خدمت حضرت شرفیاب شد و عرض کرد:

ای رسول خدا، دشمن شایع کرده است که شما بخاطر سرپیچی من از رفتن به جنگ، مرا در مدینه با کودکان و پیرمردان و بیماران باقی گذارده اید. اینک من به لشگر پیوسته ام و منتظر فرمان شما هستم.

پیامبر وقتی سخن علی را شنید فرمود:

مدینه جز با وجود من یا تو سامان نمی پذیرد.

و آنگاه افزود:

اَما تَرْضی اَنْ تَکُونَ مِنّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی اِلا اَنَّهُ لانَبِی بَعْدی؟

ایا راضی نیستی که منزلت تو نزد من همانند هارون به موسی باشد، جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد آمد؟(38)

حضرت علی هم در پاسخ رسول خدا عرض کرد:

راضی و خشنود شدم .

و این کلام را سه بارتکرار نمود. سپس به مدینه بازگشت تا مأموریت خویش را به انجام رساند.

این ماجرا به «حدیث منزلت» شهرت یافته است. پیامبر به شیوه حدیث منزلت در مواقف دیگری غیر از تبوک نیز سخن گفته است .گفتنی است، هارون تا زمانی که زنده بود، واجد منزلت خلافت و جانشینی موسی بود، چه در غیبت کوتاه او به هنگام سفر دنیا و چه در غیبت طولانی او به هنگام سفر آخرت. بنا بر حدیث منزلت، علی علیه السلام هم تا زمانی که زنده باشد، واجد مقام خلافت و جانشینی پیامبر است چه در غیبت کوتاه پیامبر مانند جنگ تبوک، و چه در غیبت دائمی ایشان پس از رحلت. هر چند که هارون فرصت خلافت را در غیبت دائمی موسی پیدا نکرد، اما این دلیل بر عزل علی علیه السلام از چنین منزلتی نسبت به رسول خدا صلی الله علیه وآله نیست. که اگر عمر هارون کفاف می داد، مسلماً بلافاصله پس از موسی خلیفه می گردید.

شباهت به عیسی علیه السلام

حضرت علی می گوید : رسول اکرم مرا طلبید و به من فرمود:

یا عَلی! اِنَّ فیکَ مِنْ عیسی - علیه الصلوة و السلام - مَثَلاً، اَبْغَضَتْهُ الْیهُودَ حتّی بَهَتُوا اُمَّهُ، وَ اَحَبَّتْهُ النَّصاری حَتّی اَنْزَلُوهُ بِالْمَنْزِلَةِ الَّتی لَیسَ بِها.

علی جان! در تو شباهتی از عیسی است و آن اینکه : یهودیان چنان درباره اش دشمنی می ورزیدند که به مادرش بهتان و افترا زدند، و مسیحیان آنچنان در دوستی او پیش رفتند که وی را تا مرتبه ای که شایسته آن نبود بالا بردند.

یعنی یهودیان به حضرت مریم تهمت زنا زدند و مسیحیان عیسی را پسر خدا خواندند. درباره حضرت علی علیه السلام هم دیدیم که گروهی او را سبّ و لعن می کردند و عده ای هم او را تا مرتبه خدایی بالا می بردند. امّا پیروان راستین حضرت علی علیه السلام به عنوان «خیر البرّیة» - بهترین مردم - نامدار شده اند. اینان درباره حضرت علی علیه السلام همان اعتقادی را دارند،که درایات قرآن آمده و پیامبرنیز بیان فرموده است. پس از نقل حدیث فوق، حضرت علی علیه السلام خطاب به مردم فرمود:

آگاه باشد، که دو گروه درباره من هلاک می شوند:

یک گروه، آنانکه خود را دوستدار من می دانند، اما سرکشی می کنند و درباره من تندروی می کنند و آنچه را که شایسته آن نیستم، مدّعی می شوند.

و گروه دوم، دشمنانی که به من افترا می بندند و تا آنجا بدگویی می کنند که به من تهمت می زنند.

مردم! آگاه باشید که من پیامبر نیستم و به من وحی نمی شود. اما من تا آنجا که توان دارم، به کتاب خدا و سنت پیامبرش عمل می کنم.

هر فرمانی که درباره اطاعت از خدا به شما می دهم، چه بخواهید و چه نخواهید، باید که از من اطاعت کنید. اما اگر من یا هر کس دیگری شما را به معصیت خدا فرمان داد، هرگز از او فرمان نبرید. فرمانبری فقط در اموری است که روشن است اطاعت خدا در آن است.(39)

داوری درست

قضاوت، امر بسیار دشوار و مهمی است. عده بسیاری در داوری میان دو نفر دچار اشتباه می شوند. اما باید دانست که حضرت علی هیچگاه و در هیچیک از قضاوتهای خود خطا نمی کرد.

علت این امر را از زبان علی علیه السلام می شنویم:

پیامبر به من دستور داد که به یمن بروم و آنان را به اسلام دعوت کنم و احکام خدا و حلال و حرام او را برایشان بیان نمایم. به آن حضرت عرض کردم:

ای رسول خدا، من جوان هستم. مرا به سوی قومی اعزام می فرمایی که در میان آنها حوادث و مشکلاتی رخ می دهد، و ناگزیر باید بین آنها داوری کنم. با این سنّ کم و نداشتن تجربه داوری، ممکن است از عهده انجام این کار دشوار برنیایم.

پیامبر به من فرمود:

چاره ای نیست یا تو باید بروی و یا من.

من هم عرض کردم:

اگر چاره ای نیست امر شما را اطاعت می کنم.

آنگاه پیامبر درباره من فرمود:

إِنْطَلِقْ ، فَاِنَّ اللّهَ یثَبِّتُ لِسانَکَ وَ یهْدی قَلْبَکَ.

علی جان حرکت کن، که خداوند زبان تو را در بیان حق ثابت و استوار می سازد و قلب تو را در داوری درست هدایت می کند.

پس از این فرمایشِ پیامبر، هرگز در درستی داوری میان دو نفر دچار تردید و دودلی نشدم.(40)

قاتل منافقان

یک روز پیامبر با عده ای از اصحاب از راهی می گذشت. کفش پیامبر پاره شد و از پایش در آمد. علی علیه السلام کفش را برداشت و مشغول تعمیر آن شد.

پیامبر چند قدم رفت و ایستاد، و آنگاه رو به اصحاب کرد و فرمود:

اِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یقاتِلُ عَلی تَأْویلِ الْقُرانِ کَما قاتَلْتُ عَلی تَنْزیلِه.

در میان شما کسی است که بر اساس تأویل - باطن - قرآن خواهد جنگید، چنان که من براساس تنزیل - ظاهر- قرآن جنگیدم.

قرآن صریحاً به پیامبر دستور می دهد:

 یا ایها النَّبی جاهِدِ الْکُفارَ وَ المُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیهِم.(41)

ای پیامبر! با کافران و منافقان پیکار کن و بر آنان سخت بگیر.

کافران معلوم بود که چه کسانی هستند، و جنگ با ایشان بر اساس ظاهر و تنزیل قرآن است. اما منافقان معلوم نبود چه افرادی هستند، درنتیجه پیکار با آنها براساس تاویل - باطن قرآن - است. از این رو پیامبر با کافران جنگید و علی با منافقان.

ابوبکر که در جمع حضور داشت از پیامبر پرسید:

ایا من همان کسی هستم که فرمودید؟

پیامبر فرمود: خیر.

عمر پرسید: مخاطب شما من نیستم؟

باز هم پیامبر فرمود: خیر.

آنگاه رسول خدا افزود:

مخاطب من کسی است که کفش مرا تعمیر می کند.

همراهان پیامبر به علی گزارش دادند که آن حضرت درباره او چه فرموده است. اما علی سر بلند نکرد. گویا خود، سخن پیامبر را شنیده بود.(42)

گفتنی است دراینجا پیامبر برای معرفی فرد مورد نظر، نشانه ای بیان می کند که حاضران به روشنی فهمیدند، منظور پیامبر چه کسی است. چنین روشی برای معرفی و تعیین مصداق متداول است. همانگونه که در ایه ولایت، برای معرفی جانشینِ پیامبر، نشانه ای بیان شد که تنها یک نفر مصداق آن قرار گرفت: «ولی شما پس از خدا و رسول، مؤمنانی هستند که در حال رکوع، زکات می پردازند». و این بدان معنا نیست که هر مؤمنِ دارای
این وصف ، ولی امر مسلمانان خواهد بود. یا هر کس که کفش پیامبر را تعمیر نماید، براساس تأویل قرآن خواهد جنگید!

پرچمدار پیروز

در جنگ مسلمانان با یهودیان خیبر، هر یک از سرداران مسلمان، که برای فتح قلعه های خیبر اقدام می کرد، شکست خورده و ناکام بازمی گشت. چند روز که گذشت وخبری از پیروزی نشد، پیامبر فرمود:

لاُعْطِینَّ الرّایةَ غَداً رَجُلاً یفْتَحُ اللّهُ عَلی یدَیهِ.

فردا پرچم جنگ را بدست رادمردی می سپارم، که خداوند به دست او پیروزی را نصیب ما می کند.

آن شب را مسلمانان در این گفتگو سپری می کردند، که فردا پیامبر پرچم جنگ را به دست چه کسی خواهد سپرد؟

صبح فردا، مردم در حضور پیامبر جمع شدند و منتظر ماندند. هر کدام امید آن را داشتند که پیامبر پرچم را به او بسپارد. پیامبر سراغ حضرت علی را گرفت.

به آن حضرت عرض کردند که او بر اثر درد چشم بستری است. پیامبر فرمود: او را بیاورید. وقتی علی آمد پیامبر از آب دهان مبارک خویش بر چشم علی کشید و برای او دعا فرمود. چشم دردِ علی فوری بر طرف شد. گویا که اصلاً آن چشم بیمار نبوده است. سپس پیامبر پرچم را به او داد، و از او خواست که به میدان نبرد بشتابد. علی پرسید: ای رسول خدا، با آنان تا آنجا بجنگم که مسلمان شوند؟

پیامبر فرمود: به آرامی به سوی آنان برو و در قلعه هایشان فرود ای و ایشان را به اسلام دعوت کن و حق خدا را بر آنان بگو. سوگند به خدا که اگر خداوند یک نفر را به دست تو هدایت کند، از شتران سرخ موی گرانبهای، برای تو با ارزش تر خواهد بود.(43)

علی هم رفت و همانطور که پیامبر فرموده بود فاتح قلعه های خیبر شد.

اعلان برائت

سال نهم هجری است. یک سال از فتح مکه می گذرد. هنوز باقیمانده مشرکان به مکه آمد و شد می کنند و به رسم جاهلیت به زیارت کعبه می پردازند. یکی از عادات زشت و ناپسند آنها آن است که در مراسم زیارت خانه خدا ،گاهی برهنه و عریان می شوند و سوت زنان و کف زنان به گرد خانه خدا طواف می کنند.(44)

خداوند از اینکه، کعبه، نخستین پایگاه توحید، هنوز از لوثِ وجود مشرکان و کافران، پاک نشده، ناخرسند و ناخشنود است. از این رو در سال نهم هجرت، ایات نخستین سوره توبه در اعلان رسمی برائت از مشرکان، و ممنوعیت ورود آنها به حریم مسجد الحرام نازل می شود، و پیامبر از سوی خداوند دستور می یابد تا از ورود مشرکان به حریم پاک کعبه جلوگیری کند. و پس از پایان مهلتی چهار ماهه، بخاطر پیمان شکنی ایشان، ریشه شرک و کفر را بخشکاند. یا از بت پرستی دست بردارند و اسلام بیاورند، و یا آماده نبرد همه جانبه گردند. پیامبر ایات نازل شده را بصورت فرمانی که باید برای مشرکان خوانده شود، به ابوبکر می دهد. و از او می خواهد تا آن را ببرد و بر ایشان بخواند. امّا پس از اعزام ابوبکر به این ماموریت بسیار مهم، جبرئیل نازل می شود و از سوی خدا فرمانی تازه می آورد. دنباله ماجرا را از زبان حضرت علی می شنویم:

وقتی که ایات دهگانه آغاز سوره توبه بر پیامبر نازل شد، پیامبر به ابوبکر ماموریت داد تا آنها را بر اهل مکه بخواند. سپس پیامبر مرا خواست و فرمود: فوری به دنبال ابوبکر برو، هر کجا که به او رسیدی ایات را از او بگیر و خودت آن را بر مشرکان بخوان.

ابوبکر سراسیمه به حضور پیامبر رسید و عرض کرد:

ای رسول خدا، ایا درباره من ایه ای نازل شده است؟ پیامبر فرمود:

نه، امّا جبرئیل به نزد من آمد و فرمود:

لَنْ یؤَدّی عَنْکَ اِلا اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْکَ.

هرگز وحی خدا جز بوسیله خودت یا مردی که از خود تو باشد به مردم ابلاغ نمی شود.(45)

گواهان غدیر

روزی علی علیه السلام در میدان شهرِ کوفه با مردم، به احتجاج برخاست. حضرت در مقابل آنها ایستاد و فرمود:

شما را به خدا سوگند می دهم که هر کس در غدیر خم از پیامبر به گوش خود درباره من چیزی شنیده است برخیزد و گواهی دهد.

سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند. یعنی از کسانی بودند که در نبرد بدر در رکاب رسول خدا حضور داشتند، و با مشرکان می جنگیدند. آنها گفتند: ما در روز غدیر خم دیدیم، رسول خدا پس از ادای فریضه نماز، در برابر دیدگان همه قرار گرفت و خطبه خواند و فرمود:

أَلَستُ أولی بِالمؤمِنینَ مِن أَنفُسِهم؟(46)

ایا من از همه مؤمنان نسبت به خودشان برتر نیستم؟

همه پاسخ دادند:

آری ای رسول خدا.

چرا که پیش تر از آن خطاب قرآن را به مؤمنان شنیده بودند که:

 النبی أَولی بِالمؤمنینَ مِن اَنفُسِهم.(47)

از این رو همه اقرار نمودند که ولایت پیامبر نسبت به مؤمنان از ولایت آنها نسبت به خودشان برتر است.

پس از گرفتن این اقرار، پیامبر دست علی را گرفت و بلند نمود و فرمود:

مَن کنُتُ مَولاه فَهذا علی مَولاه.(48) اللّهم والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ.

هر کس که من مولا و سرپرست او هستم. این علی نیز مولای اوست. بارالها، دوستدار او را دوست بدار و دشمنش را دشمن شمار.(49)

امّا در میان آن جماعت، سه نفر به این ماجرا گواهی ندادند. یکی از آن افراد، انس بن مالک بود. او گفت: من پیر شده ام و فراموشی بر من عارض گشته است.

حضرت علی آنها را نفرین کرد و درباره انس هم فرمود:

اگر دروغ می گویی، خداوند تو را به پیسی و برص مبتلا سازد بطوری که عمّامه آن را نپوشاند.

انس از جای برنخاست مگر آنکه لکه های سپیدی بر پوست بدنش ظاهر شد و دچار پیسی گردید.(50)

حق همیشه با علی است

وقتی که حضرت علی برای جنگ با اصحاب جمل عازم بصره بود، پیش از حرکت به نزد جناب اُمّ سَلَمه، همسر گرامی رسول خدا آمد تا از او خداحافظی کند.

جناب امّ سلمه گفت:

در حفظ و پناه خداوند حرکت کن، که سوگند به خدا، تو بر حق هستی و حق همیشه با توست. اگر نبود فرمان خدا و رسولش که به ما - همسران پیامبر- فرموده اند تا خانه نشینی اختیار کنیم، همراه تو حرکت می کردم. اما عزیزترین و بهترین کسانم را که از جانم بیشتر دوستش دارم - یعنی پسرم را - همراه تو می فرستم تا در رکاب تو بجنگد.(51)

امّ سلمه خوب می دانست که چه می گوید. او آنچه را که گفت از پیش خود نگفت. او هم مانند بسیاری از مردم شنیده بود که پیامبر می فرمود:

رَحِمَ اللّهُ عَلِیاً، اللّهُمَّ اَدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دارَ.

خدا علی را مورد رحمت خویش قرار دهد. بار الها حق را هر طور که علی گردید، همراه با او بگردان.(52)

یعنی هر کجا که علی است، حق هم آن جاست.